یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
شایانشایان، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

دختر و پسر باهوش من

حرفهاي قشنگ شايان جون

شايان جون كوچولوتر كه بود (حدود يكسال و نيمي) به بادكنك مي گفت بادادي ، به شكلات مي گفت شوگوليگودا و به فلفل مي گفت خلخل . به افتادم مي گفت استادم و ... يه خاطره جالب: يه روز كه مامان مي خواست شايان جون دوباره به فلفل بگه خلخل و بعدش هم ذوق كنه ، يه فلفل نشون شايان كوچولو داد و گفت اين چيه ؟ پسر باهوش من كه جريان رو فهميده بود و قبلا هم چنين تجربه اي داشت خنديد و گفت اين هويجه!!! ...
15 مرداد 1390

از تولد امید زندگی ام تا سن دو سالگی

آقا شایان در ٩ ام اسفند ماه سال ١٣٨٧ بدنیا اومد (درست اول ربیع الاول) و من و باباش مژده اومدنش را از قبل به همه داده بودیم. اونروز من و باباش و مامان کتی و دایی نیما و عمه فرشته شایان و نیلوفر جون با هم رفتیم بیمارستان آتیه و تا بدنیا اومدنش در ساعت نه و سی دقیقه صبح روز یکشنبه لحظه شماری کردیم. خلاصه این پسر خوشگل باهوش بدنیا اومد . خانم دکتر شایان خیلی مهربون بود و اسمش اشرف السادات جمال بود. من دقیقا ٦ ماه مرخصی زایمان داشتم و از این مدت حدود یکماه هم خونه پدر بزرگ شایان جون زندگی کردیم. چون فصل بهار بود و پسر کوچولوی من به گرده درختها آلرژی داشت. خونه ما هم داخل یک محوطه بزرگ پر از دار و درخته. بعد از شش ماه برای...
15 مرداد 1390

دوران شیردهی

شایان جون دقیقا دو سال و ده روز شیر مامانشو خورد و امروز که دو سال و شش ماه و دو روزشه هنوز گاهی هوس شیر خوردن می کنه. پسر کوچولوی ما تو سن یکسالگی چند قدم بر می داشت و تو سن یکسال و بیست روزگی  شروع کرد به راه رفتن.درست روز اول فروردین ٨٩ . شاهان من(این لقب رو  باباش بهش داده) خیلی بازیگوشه و تو سن دو سالگی خیلی قشنگ حرف می زنه . همه رنگها رو مي شناسه و تموم شعرهای cd هاش رو بلده . الان هم خيلي قشنگ شعر مي خونه، نقاشي مي كنه،  با لگو هاش به قول خودش ساختمان پزشكان مي سازه و ... راستي شايان جون مربي مهد كودكش رو كه معصومه جون بود خيلي دوست داشت و الان كه مدتيه اون رفته خيلي با سختي ميره مهد و فعلا زياد مهد رو د...
15 مرداد 1390
1